#یک تجربه تربیتی:
نماز
مادری می گفت هر چه به پسرم که نزدیکی های بلوغ بود می گفتم بیا و نمازت را بخوان! می گفت:
واجبم نشده. مادر خدا بخشیده شما نمی بخشی؟ بی خیال مامان.
خدا خدا می کردم که بتوانم او را به این امر الهی سوق دهم تا این که یک روزِ تعطیل دیدم به پدرش اصرار می کند که رانندگی را از پدر بیاموزد.
پدر می گفت:
پسرم زوده. بذار کمی بزرگتر شی چشم.
اما او دست از اصرار بر نمی داشت
دائم می گفت:
بابا تورو خدا بابا..
بابا می گفت:
به سن قانونی برسی چشم.
ولی پسرم می گفت:
بابا من میخوام به رانندگی مسلط شم که تا ۱۸ سالم میشه برم و گواهی ناممو بگیرم.
ناگهان مثل برق فکری به سرم زدو و با قلبی شاکر از این که این نکته به ذهنم رسیده بهش گفتم.
حق با توست آدم باید قبل از سن قانونی تمریناشو کرده باشه که به محض رسیدن به سن قانونی بتونه گواهینامشو بگیره.
نظر منم همینه.
آدم باید نمازشم خوب یاد بگیره و تمرین کنه که به محض رسیدن به سن بلوغ نمازهای درستی داشته باشه و حتی یک رکعت نمازشو غلط نخونه.
پسرم برای لحظاتی طولانی مات من را نگاهی کرد
و از آن به بعد نمازش را جدی تر گرفت.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: داستان های نماز، ،